کتاب وقتی بابام کوچک بود جلد3
«وقتی بابام کوچک بود» جلد سوم از مجموعه وقتی بابام کوچک بود است که در سیامین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران رونمایی میشود.
در جلد سوم این مجموعه، ما داستان کوچکیهای پدر راوی داستان را میخوانیم... این بابای کوچک و ورزشکار همراه پدرش که کماندو ارتش است به پادگان میرود و بلایی سر سلمانی پادگان و سربازهای تازه کار میآورد که بسیار شیرین و خندهدار است.
... بابام همانطوری که روی صندلی سلمونی نشسته بود و داشت پاهایش را بالا و پایین میکرد، نگاهش افتاد به یک کاسه ی پر از خامه که کنار دست آقای سلمانی بود. شکم بابام شروع کرد به "قاروقور" کردن و بابام آب دهانش رو قورت داد، سرش را انداخت پایین و با خجالت از گوشه چشمش به آقای سلمانی نگاه کرد و گفت:"سرکار سلمونی آقا ... سرکار سلمونی آقا ... می شه... لطفا... خواهش میکنم... من از اون خامهها یک کمی بخورم آخه شیکمم گشنهاش شده" آقای سلمانی با تعجب به کاسه نگاه کرد و گفت:" پسرجون اون که خامه نیست... اون خمیر ریشه... وقتی کسی میخواد صورتش یا سرش رو با تیغ اصلاح کنه اونو میزنم به سر و صورتش و اصلاحش میکنم... الانم فرمانده پادگان داره میاد اینجا که سر و صورتش رو اصلاح کنم."
بابام یک دفعه یاد جوجه کوچولوش افتاد که چند تا پر سفید کوچولو از روی سرش بیرون امده بود، برای همین هم فوری جوجه اش را از یقه لباسش بیرون آورد و یک انگشت از خمیر ریش مالید روی سر جوجهاش و خمیر را مثل بستنی قیفی فر داد و آورد بالا. بابام گردنش را کج کرد و یک لبخند قشنگ به آقای سلمانی زد و گفت:" میشه لطفاَ سر جوجه منم بتراشید آخه پرهاش بلند شده...
ما در این کتاب همچنین با روایت ماجراهای دیگری از زمانی که بابام کوچک بود، آشنا میشویم.